نکاف

لغت نامه دهخدا

نکاف. [ ن ُ ] ( ع اِ ) آماسی است در بن زنخ شتر یا بیماریی است در حلق شتر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ). ورم و آماس بناگوش شتر. ( برهان قاطع ) ( از جهانگیری ). و آن کشنده است. ( از ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از متن اللغة ). و آن شتر را منکوف و منکوفة گویند. ( از متن اللغة ). || آماس بناگوش. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ). گوش گل و آن آماس نکفة باشد. ( یادداشت مؤلف ). و رجوع به المنجد شود.

نکاف. [ ن ِ ] ( اِ ) نکاب. ( برهان قاطع ). نکاپ. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). بهله. ( جهانگیری ) ( ناظم الاطباء ). بهله میرشکاران. ( برهان قاطع ).بهله باز. ( از انجمن آرا ) ( آنندراج ). دستکش قوشچیان و شکارچیان. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به نکاب شود.

فرهنگ فارسی

(اسم ) ۱ - آماس بناگوش . ۲ - آماسی است در بن زنخ شتر . ۳ - بیماریی است در حلق شتر .

فرهنگ معین

(نُ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - آماس بناگوش . ۲ - آماسی است در بن زنخ شتر. ۳ - بیماری ای است در حلق شتر.

فرهنگ عمید

= بهله

پیشنهاد کاربران

بپرس