نکاره
لغت نامه دهخدا
نکاره. [ ن َ رَ / رِ ] ( ص مرکب ) ناکار. بیکار. ( فرهنگ لغات شاهنامه ولف ص 255 ). مربوط به فرهنگ لغات شاهنامه است. || بی قیمت. بی ارزش. ( فرهنگ خطی ). بی قدر. ناکس. بی کاره.بی فایده. بی حاصل. ناچیز. ( ناظم الاطباء ). نابه کار.
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
نَکاره؛: ناکس، نابه کار، زبل، زرنگ.
حتی یک لقمه از رزق بچه هایش ببرد و بگذارد به سفره نکاره ای مثل قدیر. ( کلیدر، ج۶، ص۱۸۳۲ ) محمدجعفر نقوی
حتی یک لقمه از رزق بچه هایش ببرد و بگذارد به سفره نکاره ای مثل قدیر. ( کلیدر، ج۶، ص۱۸۳۲ ) محمدجعفر نقوی