نکابت

لغت نامه دهخدا

نکابت. [ ن ِ ب َ ] ( ع مص ) گزند به دشمن رسانیدن. ( غیاث اللغات ). و رجوع به نکایت شود : دراین نزدیکی جزیره ای است که نکابت اهل آن در حق ما زیادت از قصد دیگر دشمنان است . ( ترجمه اعثم کوفی ص 15 ). اهل سقلیه عراده ها از حصار روان می کردند، اصلاً کارگر نمی آمد و نکابتی و ضرری از آن به کسی نمی رسید. ( ترجمه اعثم کوفی ص 94 ).

نکابة. [ ن ِ ب َ ] ( ع مص ) نقیب و پذیرفتار قوم گردیدن و تکیه جای و معتمد قوم شدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ازمتن اللغة ). نکوب. ( از اقرب الموارد ). تکیه گاه و معتمد قوم بودن. ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

گزند به دشمن رسانیدن .

پیشنهاد کاربران

بپرس