نژند

/naZand/

مترادف نژند: افسرده، پژمان، پژمرده، آزرده، حزین، غمگین، غمین، ملول، خشمناک، غضبناک

معنی انگلیسی:
gloomy, sad

لغت نامه دهخدا

نژند. [ ن ِ / ن َ ژَ ] ( ص ) اندوهگین. ( غیاث اللغات ) ( جهانگیری ) ( برهان قاطع ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). غمناک. ( لغت فرس اسدی ) ( برهان قاطع ) ( انجمن آرا ). افسرده. ( برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ) ( جهانگیری ). پژمرده. فرومانده. ( برهان قاطع ) ( فرهنگ نظام ) ( لغت فرس اسدی ). غمگین چهره. ( لغت فرس اسدی ) ( فرهنگ نظام ). غمگین. ( ناظم الاطباء ). فرمگن. فرمگین. دلگیر. مهموم. غمنده :
من مانده به خان اندر پیخسته و خسته
بیمار و به تیمارو نژند و غم خورده.
خسروانی.
ایا نشسته به اندیشگان حزین و نژند
همیشه اختر تو پست و همت تو بلند.
آغاجی.
کسی را که خواهد برآرد بلند
دگر را کند سوگوار و نژند.
فردوسی.
همه سربه سر سوگوار و نژند
بر ایشان دژم گشته چرخ بلند.
فردوسی.
درودش ده از ما و بسیار پند
بدان تا نباشد به گیتی نژند.
فردوسی.
چو روی خوبان احباب او شکفته به طبع
چو چشم خوبان بدخواه او نژند و نوان.
فرخی.
برفت یار من و من نژند و شیفته وار
به باغ رفتم با درد و داغ رفتن یار.
فرخی.
بدخواه او نژند و نوان باد و نامراد
احباب او به عشرت و اقبال کامران.
فرخی.
ایا ز بیم زبانم نژند گشته و هاژ
کجا شد آن همه دعوی کجا شد آن همه ژاژ.
لبیبی.
از دل خسته و روان نژند
خویشتن در بهارخانه فکند.
عنصری.
ز عشقت من نژند و بیقرارم
ز درد دل همیشه زاروارم.
( ویس و رامین ).
نش از آفرین باد و نز غم نژند
نه شرم از نکوهش نه بیم از گزند.
اسدی.
که گر بد نمائیش مانی نژند
ورش خوب داری نبینی گزند.
اسدی.
فغ ماهرخ گفت کای ارجمند
در این پرنیان از چه ماندی نژند.
اسدی.
می خواره عزیز و شاد و من زآنک
می می نخورم نژند و خوارم.
ناصرخسرو.
شادی و نیکوی از مال کسان چشم مدار
تا نمانی چو سگان بر در قصاب نژند.
ناصرخسرو.
زیر بارش تن بماندم شصت سال
چون نباشم زیر بار اندر نژند.
ناصرخسرو.
هزار قرن به شادی و خرمی بگذار
به لحظه ای دل خود را دژم مدار و نژند.بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

اندوهگین، افسرده، پژمرده، سرگشته، خشمگین
( صفت ) ۱ - اندوهگین غمناک افسرده : پیرمردی ام معیل وبارکش روز وشب دردشت باشم خارکش ... شهریارش گفت : ای پیرنژند. نرخ کن تازردهم خارت بچند? ( منطق الطیر.چا.دکترگوهرین ۲ ) ۹۶ - پژمرده .۳ - سرگشته فرومانده . ۴ - خشمگین غضبناک .۵ - پست زبون : بخاک اندرافگندخوارونژند فرود آمدودست کردش ببند. ( شا.بخ .۸۶۵:۳ )

فرهنگ معین

(نَ یا نِ ژَ ) (ص . ) ۱ - مهیب و سهمگین . ۲ - افسرده ، اندوهگین . ۳ - خشمگین . ۴ - پست .

فرهنگ عمید

۱. اندوهگین، افسرده، پژمرده: آخر این اختران بی معنیت / چند بخت مرا نژند کنند (انوری: ۶۲۴ ).
۲. سرگشته.
۳. خشمگین.

مترادف ها

upset (صفت)
اشفته، نژند، ناراحت

dejected (صفت)
منکوب، افسرده، ملول، نژند، محزون و مغموم، پژمان

sad (صفت)
فجیع، غمگین، نژند، دلتنگ، محزون، اندوهناک، پژمرده، مکدر، سوزناک، غمناک، اندوگین، افسرده و ملول

neurotic (صفت)
نژند، عصبی، دچار اختلال عصبی

فارسی به عربی

انزعاج , حزین , مصاب بمرض عصبی

پیشنهاد کاربران

{نژند} از دو بخشِ {نَ} و {ژَند} ساخته شده است.
{نَ} پیشوند است که برابرِ {نا} می باشد. {ژَند} هَمریشه است با {ژنده/ژندگی}.
ما برای واژگانِ {زنده/زندگی/نزاد} ریختِ دیگرِ {ژنده/ژندگی/نِژاد} را داریم، و برایِ {ژَند} هم ریختِ {زَند} را داریم.
...
[مشاهده متن کامل]

{زَند} برابرِ {زنده} است.
}
از این روی، {نَژَند} برابرِ {نا زنده، مرده، بی روح} است.
بهتر است به جایِ آنکه {نَژَند} را {بی روح} بگوییم، به جایِ {بی روح} بگوییم {نَژَند}!
بِدرود!

gloomy, sad
خوار و زبون
نژند: اندوهگین_غمناک_سرد و بی روح
نژند به معنی زبون هم می باشد.
خسته روان. [ خ َ ت َ / ت ِ رَ ] ( ص مرکب ) خسته جان. خسته خاطر. غمناک. ملول. مهموم :
پرستنده بشنید و آمد دوان
بر خاک شد تند و خسته روان.
فردوسی.
نگر تا که بینی به گرد جهان
که او نیست از مرگ خسته روان.
...
[مشاهده متن کامل]

فردوسی.
همی خون من جوید اندر نهان
نخستین ز من گشته خسته روان.
فردوسی.
بدو گفت سیمرغ ای پهلوان
مباش اندرین کار خسته روان.
فردوسی.

دل مرده. [ دِ م ُ دَ / دِ ] ( ص مرکب ) مرده دل. افسرده دل. پژمرده. آنکه نشاط ندارد. مقابل دل زنده :
چنان خوش آید بر گوش تو سؤال کجا
به گوش مردم دل مرده بانگ رود حزین.
فرخی.
کو محرم غم کشته ٔ دل زنده بدردی
...
[مشاهده متن کامل]

کاین راز به دل مرده ٔ خرم نفروشم.
خاقانی.
عازردل مرده ای در وی گریز
گو مرا باد مسیحائی فرست.
خاقانی.
کلمه ای چند همی گفتم بطریق وعظ با طایفه ٔ افسرده ٔ دل مرده. ( گلستان سعدی ) .
زندگانی چیست مردن پیش دوست
کاین گروه زندگان دل مرده اند.
سعدی.
به ایثار مردم سبق برده اند
نه شب زنده داران دل مرده اند.
سعدی.
هردم آرد باد صبح از روضه ٔ رضوان پیام
کآخر ای دل مردگان جز باده من یحیی العظام.
خواجو.
دل مرده ای که سر به گربیان خواب برد
کافور ساخت یاسمن ماهتاب را.
صائب ( از آنندراج ) .
مرده دل. [ م ُ دَ / دِ دِ ] ( ص مرکب ) دل افسرده. افسرده خاطر. ملول. دل مرده. بی نشاط. بی شور و شوق و هیجان. سرددل. که فاقد وجد و حال و ذوق است. مقابل زنده دل :
بی اویتیم و مرده دلند اقربای او
کو آدم قبایل و عیسای دوده بود.
خاقانی.
گر چه بسی بردمید مرده دلان را به زور
همدم عیسی شود جز به دم سوسمار.
خاقانی.
بر مرده دلان به صور آهی
این دخمه ٔ باستان شکستم.
خاقانی.
در تن هر مرده دل عیساصفت
از تلطف تازه جانی کرده ای.
( از لباب الالباب ) .
اگر برنخیزد به آن مرده دل
که خسبد از او خلق افسرده دل.
سعدی.
طبیب راه نشین درد عشق نشناسد
برو به دست کن ای مرده دل مسیح دمی.
حافظ.

خوار - زبون - اندوهگین
چهل روز بد سوکوار و نژند
پر از گرد و بیکار تخت بلند
فردوسی
سرد و بی روح
نِژند:اندوهناک و پژمان
دکتر کزازی در مورد واژه ی " نِژند" می نویسد : ( ( نِژند به معنی اندوهناک و پژمان است، می انگارم که " ن " در آن پیشاوند است ؛ستاک واژه ، ژند ، همان می تواند بود که در ژنده ی پارسی و ژندگ jandag پهلوی ، به معنی فرسوده و پوده نیز به کار رفته است . ) )
...
[مشاهده متن کامل]

( ( دلت گر نخواهی که باشد نِژند،
همان تا نگردی تن ِ مستمند، ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 206 )

خوارو زبون ، پست ، اندوهگین ، افسرده
نژند NEUROTIC :[اصطلاح جامعه شناسی] فردی که از یک شکل نسبتاً ملایم آشفتگی روانی، مانند حالت اضطراب، رنج می برد.
منبع https://rasekhoon. net

خسته دل، غمخوار، غمگین، غمناک، نومید، پژمده ، نامید، آزرده ، حزین ومغموم
غمگین
اندوهگین
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٦)

بپرس