لغت نامه دهخدا
نویساندن. [ ن ِ دَ ] ( مص ) نویسانیدن. به نوشتن داشتن. استکتاب. ( یادداشت مؤلف ). نوشتن فرمودن. نوشتن کنانیدن. ( ناظم الاطباء ).به نوشتن واداشتن. وادار به استنساخ کردن. ( فرهنگ فارسی معین ). صورت متعدی مصدر نویسیدن و نوشتن است.
فرهنگ فارسی
( مصدر ) بنوشتن وا داشتن وادار باستنساخ کردن : ( این کتاب را ... از ایشان برای ما بعاریت طلبند یا آنکه در تهران یک نسخه از روی آن بنویسانند... ) ( قزوینی . مقدم. لباب الالباب . نف . ۱۲ )
فرهنگ عمید
وادار به نوشتن کردن، به نوشتن واداشتن.