خلق را خلق او نویدگر است
نور ماه ازجمال جرم خور است.
سنائی.
اتصال نجوم خاطر اوفیض طبع مرا نویدگر است.
خاقانی.
شب گذشته ست و اول سحر است بانگ بلبل همه نویدگر است.
امیرخسرو ( از آنندراج ).
|| به مهمانی خواننده. بشارت دهنده به ضیافت. ( فرهنگ فارسی معین ). دعوتگر. که کسان را به جائی دعوت کند : سوی تو نویدگر فرستادند
بر دست زمانه ز آفرینش دو
یکّی سوی دوزخت همی خواند
یکّی سوی عز و نعمت مینو.
ناصرخسرو.
طایفه ای از مخدرات اشراف... درآمدند... گفتند یا رسول اﷲ دعوتی است... این چشم و چراغ را [ فاطمه را ] دستوری ده تا مجلس افروزی کند... آن نویدگران جامهاء فصفاص پوشیده... ( سنائی ، مقدمه حدیقه ) ( از فرهنگ فارسی معین ).