لغت نامه دهخدا
- نوکری پیشه ؛ آنکه به خدمت و چاکری کسی زندگانی می کند. خدمتکار. ( ناظم الاطباء ).
- نوکری دولت ؛ خدمت دولت کردن. در خدمت دولت بودن. کارمندی.
- نوکری کردن ؛ خدمت کردن. اطاعت و فرمانبرداری نمودن.
- || در خدمت دستگاه دولتی بودن.
فرهنگ فارسی
جدول کلمات
مترادف ها
لوازم، کمک، کار، یاری، سابقه، وظیفه، خدمت، بنگاه، تشریفات، عبادت، استخدام، اثاثه، سرویس، نوکری، زاوری، درخت سنجد، یک دست ظروف، نظام وظیفه
پیشنهاد کاربران
نوکریدن برای کسی.