نونیاز

لغت نامه دهخدا

نونیاز. [ ن َ / نُو ] ( ص مرکب ) کسی که تازه به کاری درآمده باشد. ( رشیدی ) ( جهانگیری ). شخصی که تازه به عرصه آمده است. ( برهان قاطع ). نوبه پاآمده. نوکار. ( آنندراج ). مبتدی. ( جهانگیری ) ( رشیدی ) ( برهان قاطع ). || هرچیزی که تازه به عرصه آمده و تازه پیدا شده باشد. ( ناظم الاطباء ). رجوع به معنی قبلی شود. || طفل نومشق. ( غیاث اللغات ). شاگرد. تلمیذ. ( ناظم الاطباء ). || عاشق نو. ( غیاث اللغات ). کسی که تازه عاشق شده باشد. ( انجمن آرا ). تازه گرفتار. کسی که تازه پای دلش نزد بتی لغزیده باشد. ( فرهنگ خطی ) :
ابجد عشق مجازاز نونیازان خوشنماست
پیر گشتی واگذار این بازی طفلانه را.
صائب ( از آنندراج ).
|| در تصوف ، سالک مبتدی. ( برهان قاطع ). سالکی که تازه مرید کسی گردد. ( انجمن آرا ) :
نونیازم من و بس از تو ببینم ای عمر
که تو کوتاهی و من فکر درازی دارم.
هدایت.

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - شخصی که تازه وارد عرص. زندگی شده : مبتدی تازه کار : (( ابچد مشق مجاز از نو نیازان خوش نماست پیر گشتی وا گذار این بازی طفلانه را. ) ) ( صائب . بها. ) ۲ - سالک مبتدی .

فرهنگ عمید

۱. (تصوف ) سالک مبتدی.
۲. [قدیمی، مجاز] تازه عاشق.

پیشنهاد کاربران

بپرس