نونده

لغت نامه دهخدا

نونده. [ ن َ وَ دَ / دِ ] ( اِ ) اسب. ( صحاح الفرس ). اسب جلد و تند و تیز. ( برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ). اسب تیزرو خصوصاً. ( رشیدی ). رجوع به نوند شود. || تخم سپند. ( برهان قاطع ) ( از ناظم الاطباء ). || ( ص ) تیزرونده عموماً. ( رشیدی ). نوند. ( جهانگیری ). رجوع به نوند شود. || تیزفهم. ( فرهنگ اسدی نخجوانی ) ( اوبهی ). مردم تیزفهم. ( برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ) :
بشناس که مردی است او بدانش
فرهنگ و خرد دارد و نونده .
یوسف عروضی ( از صحاح الفرس ).
هیچ مبین سوی او به چشم حقارت
ز آنکه یکی جلد گربز است و نونده.
یوسف عروضی ( یادداشت مؤلف ).
|| ( نف ) حرکت کننده.( برهان قاطع ). رجوع به نویدن شود :
ز لاله های مخالف میانْش چون فرخار
ز سروهای نونده کرانْش چون کشمر.
فرخی.
|| لرزنده. ( برهان قاطع ). رجوع به نویدن شود. || فریادزننده. ( برهان قاطع ). رجوع به نویدن شود.

نونده. [ ن ُ وَ دَ / دِ ] ( ص ) هر چیز تازه پیدا شده و تازه به عرصه آمده. ( ناظم الاطباء )؟

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - حرکت کننده جنبنده . ۳ - لرزنده . ۴ - نالنده .

فرهنگ عمید

۱. لرزنده، جنبنده.
۲. [مجاز] تیزفهم: هیچ مبین سوی او به چشم حقارت / زآنکه یکی جلد گربز است و نونده (یوسف عروضی: شاعران بی دیوان: ۳۵۰ حاشیه ).

پیشنهاد کاربران

نال دمیده بسان سوسن آزاد
بنده بر آن نال نال وار نویده .
عماره ( از فرهنگ اسدی ) .
راه دین رو که راه دین چو روی
همچو شاخ از برهنگی ننوی.
سنائی.
از بهر خوشه ای را بسیار
بر خویشتن چو نال نویده.
...
[مشاهده متن کامل]

مسعودسعد
قدح به کار نیاید به رطل و باطیه خور
چنانکه گر بخرامی نه می نوی بخزی.
منوچهری
بشناس که مردی است او بدانش
فرهنگ و خرد دارد و نونده .
یوسف عروضی ( از صحاح الفرس ) .
هیچ مبین سوی او به چشم حقارت
ز آنکه یکی جلد گربز است و نونده.
یوسف عروضی ( یادداشت مؤلف ) .
ز لاله های مخالف میانْش چون فرخار
ز سروهای نونده کرانْش چون کشمر.
فرخی

بپرس