لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
مترادف ها
عمومی، جنسی، کلی، نوعی، وابسته به تیره
نوعی
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
نوعی : عام ، عمومی ،
متضاد آن شخصی.
متضاد آن شخصی.
من نوعی = برای مثال، من - من، برای مثال
گونه ای
نباید بهم چسبیده نوشت
نباید بهم چسبیده نوشت
مثلا:
من نوعی ینی نه اینکه خودِ من ینی من برای نمونه مثل لباسی که کسی انتخابش نمیکند وفقط برای نمونه پشت ویترین است و منتسب به هیچکس نیست و وقتی میگویی این را میخواهم به این معنی نیست که خودِآن لباس پشت ویترین را میخواهیمنظور این است که این نوع و این نمونه لباس در سایز خودت میخواهی
... [مشاهده متن کامل]
من نوعی هم خودِ من نیست
منِ نوعی=منِ برای نمونه
نوعی=نمونه ای، برای نمونه
ببخشید طولانی شد
من نوعی ینی نه اینکه خودِ من ینی من برای نمونه مثل لباسی که کسی انتخابش نمیکند وفقط برای نمونه پشت ویترین است و منتسب به هیچکس نیست و وقتی میگویی این را میخواهم به این معنی نیست که خودِآن لباس پشت ویترین را میخواهیمنظور این است که این نوع و این نمونه لباس در سایز خودت میخواهی
... [مشاهده متن کامل]
من نوعی هم خودِ من نیست
منِ نوعی=منِ برای نمونه
نوعی=نمونه ای، برای نمونه
ببخشید طولانی شد