نوعی

/now~i/

برابر پارسی: گونهای

معنی انگلیسی:
generic, representing the kind

لغت نامه دهخدا

نوعی. [ ن َ / نُو ] ( ص نسبی ) منسوب به نوع. مقررشده برای نوع. ( ناظم الاطباء ). مربوط به نوع : صورت نوعی. حرکت نوعی. ( فرهنگ فارسی معین ): من ِ نوعی.

فرهنگ فارسی

قسمی طوری : (( چه طلب کمال نوعی از ارادت بود . ) ) ( اوصاف الاشراف . ۴۷ ) یا بنوعی . بقسمی بنحوی : (( چون اسکندر نیم جانی بهزار مشقت بیرون برد و بنوعی ناپدید گشت ... ) ) ( ظفر نام. یزدی چا.. امیر کبیر ۴۱۵ :۲ )

مترادف ها

generic (صفت)
عمومی، جنسی، کلی، نوعی، وابسته به تیره

typical (صفت)
نوعی

فارسی به عربی

عام , مثالی

پیشنهاد کاربران

نوعی : عام ، عمومی ،
متضاد آن شخصی.
من نوعی = برای مثال، من - من، برای مثال
گونه ای
نباید بهم چسبیده نوشت
مثلا:
من نوعی ینی نه اینکه خودِ من ینی من برای نمونه مثل لباسی که کسی انتخابش نمیکند وفقط برای نمونه پشت ویترین است و منتسب به هیچکس نیست و وقتی میگویی این را میخواهم به این معنی نیست که خودِآن لباس پشت ویترین را میخواهیمنظور این است که این نوع و این نمونه لباس در سایز خودت میخواهی
...
[مشاهده متن کامل]

من نوعی هم خودِ من نیست
منِ نوعی=منِ برای نمونه
نوعی=نمونه ای، برای نمونه
ببخشید طولانی شد

بپرس