این جهان نوعروس را ماند
رطل کابینْش گیر و باده بیار.
خسروی.
پس پرده گشتی چنین پرفسوس نه آگه من از کار و تو نوعروس.
فردوسی.
همچو آن دلاله کو گفت ای پسرنوعروسی یافتم بس خوب فر.
مولوی.
شکایت کند نوعروسی جوان به پیری ز داماد نامهربان.
سعدی.
می ده که نوعروس چمن حد حسن یافت کار این زمان ز صنعت دلاله می رود.
حافظ.
|| کنایه از چیز بسیار زیبا که در نهایت جمال و جوانی است.- نوعروسان بهار ؛ نوعروسان روزگار. ( برهان قاطع ). کنایه از گلبنان و درختان پرشکوفه بهاری.
- نوعروسان چمن ؛ نوزادگان چمن. نهال ها و شاخه های نودمیده و گل ها و شکوفه های نوشکفته. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ). گلبنان درختان پرشکوفه و پرگل.
- نوعروسان روزگار ؛کنایه از درختان شکوفه کرده. نوعروسان نوروز. نوعروسان بهار. ( برهان قاطع ).
- نوعروسان معنی ؛ معنی تازه. ( فرهنگ فارسی معین ). معانی بدیع :
نوعروسان بکر معنی را
موکشان سوی جلوه گاه عیان.
هاتف ( از فرهنگ فارسی معین ).
- نوعروسان نوروز ؛ نوعروسان روزگار. ( برهان قاطع ). درختان پرشکوفه.- نوعروس وار ؛ چون نوعروس. در نهایت آراستگی و زیبائی :
دولت نعم صباح کنان نوعروس وار
هرهفت کرده بر دل من هشت در گشاد.
خاقانی.