نوشو

لغت نامه دهخدا

نوشو. [ ن َ / نُو ش َ / شُو ] ( نف مرکب ) حادث ، برابر قدیم. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ). ظاهراً برساخته فرقه آذرکیوان است ، از نو به معنی تازه و شو به معنی شونده. ( حاشیه برهان قاطع چ معین ).

فرهنگ فارسی

حادث . برابر قدیم . ظاهرا . بر ساخته فرقه آذر کیوان است از نو بمعنی تازه و شو بمعنی شونده .

پیشنهاد کاربران

بَرِشنوم ( bareshnūm، barešnom ) -
نوشو، نُشو - واژه اوستایی، نام پسرانه
در نَسک وِجرکَرد دینی یا وِچَرکرت دینیک ( vecarkart i denik ) : واژه "بَرِشنوم" آمده است!
وِجَر: فتوا دهنده، دادِستان، فرمان یا دستور دینی -
...
[مشاهده متن کامل]

( واژه "وزیر" عربی هم از این واژه گرفته شده است! )
.
کرت: کرت: وقت، زمان، هنگام، موقع، فرصت - فصل، فَرگَرد، مرحله، دوره، نوبت، دفعه، بار، گزگ، داو!
.
معنی: دادِستان دینی، فرمان دهندگی بخش های آیینی و دینی ) )
.
بَر: آپا، سَر، بالا، بلند، زِبَر، صدر، فراز، فرا، فوق -
بزرگ، سَروَر، والا، شامخ، بلندپایه
.
شنوم: واژه اوستایی "شِن" -
خاک، دانه های ریز خاک ( شِن یا ماسه )
.
معنی: پاکیزه کردن با شن و ماسه، شست و شوی بدن با خاک بی آلایش، بدن شو ( شامپو بدن ) -
پیراستن، پاکیزه کردن، شست و شو ( پادیاب! ) ، پالایش ( پالودن ) ، تصفیه، پاکسازی، پیراستگی، تهذیب، خَشاریدن ( خَشار ) !
.
"بَرِشنوم" اگر به معنای مَجازی بکار رفته شود:
نام پسرانه، واژه اوستایی
معنی: بزرگ زاده ( آقازاده، ژن خوب ) ، سرشت خوب ( هومَت: پندار نیک ) ، نژاد والا، گوهره ی چشمگیر و تماشایی -
با اصل و نسب، ریشه دار، تبارمند، شریف، نجیب، شرافتمند، پاک نژاد، سِپَنتا، بزرگوار، مناعت طبع، بلندنظر، بزرگ منش ( فرانسوی: جنتلمن )
والا، گرانمایه، ارزنده، شکوهمند، با شوکت، کاریزما دار!
.
( ( این آیین بین ایرانیان باستان رایج بوده است که در نبود آبِ پاکیزه، بدن خود را با شن، ماسه، خاک و گاهی گُمیختن ( ترکیب ) با گُمیز، شست و شو ( غُسل ) می کردند >>> که امروزه مسلمانان به آن "تَیَمم" می گویند! ) )
.
( ( بَرِشنوم، نخست از پیشانی آغاز می شود!
برای همین هست "سَربَرِشنو" این معنا را می دهد:
فراز ( بالای ) مغز ( مُخ ) ، سَر، پیشانی، جمجمه، جَبین، چَکاک!
.
شاینده ( شایسته ) هست فرگرد 8و9 وندیداد را خوانش کنید که در بخش پیوند به آن لینک زدم!
سپس به هر بخشی که دیو دروج نسو در بدن راه پیدا کند، آن را با آب و اگر به فراوانی ( زیادی ) چِرک آلود ( کثیف ) باشیم، افزون بر آب با گُمیز ( شاش گاو ) می شویند!
یاد آوری از تیشتر: دروج نسو، دیو بیماری دهنده و ناپاک کننده بدن انسان، مردگان و آب هاست! ) )
.
این آیین در ایران باستان به نام "نوشو، نُشو، نُه شَوَه" زبانزد است:
تنها کسی که ریمَن ( ناپاک ) شود، باید نُه شبانه روز به برشنوم ( پاکی ) خود بپردازد و کسان دیگر به پادیاب روزانه ( سه بار در روز ) خود می پردازند!
.
آیین برشنوم، اینگونه است:
۶ چاله: به گودی ۲ فوت ( ۲ پا، ۶۰ سانتی متر )
در اندازه ۳فوت ( ۳ پا، ۹۰ سانتی متر ) از هم یکدیگر می کَندَند
۳ چاله: به گودی ۲ فوت ( ۲ پا، ۶۰ سانتی متر )
در اندازه ۹ فوت ( ۹ پا، ۲/۷ متر ) از هم دیگر حفر می کردند
۶ چاله نخست: باشاشِ گاو ( گُمیز )
۳ چاله دیگر: باآب پُر می شدند یا چاله ها خالی بودند و بر سر آن ها تا مچ پا آب می ریختند!
.
زرتشتیان به همراه رفتن به چاله های برای بَرِشنوم ( پاکسازی ) ، نیایش اَشم وَهو، اَهونَوَر، پادیاب کُستی می خواندند!
( ( زِنهار:
گُمیز:گومِز، گومیز، گمیختن
واژه اوستایی ( گئوش میسمَن ) ، شاشِ گاو
پهلوی: گوامیشِن، گاو مزه
.
گو: گاو
میز: مئَس - شاش، ادرار، پیشاب
معنی: شاشِ گاو
.
شامپو بدن ( بدن شو ) ، دهان شویه در ایران باستان!
.
گُمیز تنها برای پاکسازی بدن بکار برده می شده است!
آمونیاک بیشتری که در شاش گاو پیدا می شود، دارای ویژگی ها و سودبخشی وَشنادی ( بسیاری، فراوانی ) هست!
به مانند: گندزُدایی ( ضد عفونی ) دهان و دندان، گندزُدایی ( ضد عفونی ) زَهم ها ( زخم ها ) ، سوختگی ها و نیشِ عقرب ( کَژدُم گَزیدگی )
.
تنها یکبار در اوستا ( وَندیداد، فرگرد 8 و 9 ) آن را به "گونه خوردن" بکار برده است:
هنگامی که دهان کسی بو بگیرد یا کسی بیمار شود یا زنی دشتان ( پریود ) شود!
در این هنگام، ایرانیان باستان، گُمیز را با خاک گُمیختن ( ترکیب، مخلوط ) می کردند و در گلو می چرخاندند ( غِرغِره می کردند ) و سپس به بیرون پرتاب می کردند ( تُف می کردند )
( به مانند هنگامی که سرما می خوریم، برای از بین بردن چرک های گلویمان آن را با آب نمک غِرغِره می کنیم )
پس ایرانیان باستان از نخستین کسانی بودند که از دهان شویه بهره می بردند و اگر بدنشان ناپاک می شد، همچون بدن شو از آن بهره می بردند!
.
ایرانیان باستان، هیچگاه آن را نمی خوردند!
این آیین بین برخی هندیان و تازیان ( عرب ها ) رواج دارد که شاشِ گاو و شتر می خورند!
.
آن را با واژه" قِمیز، کومیس" یکسان ندانید!
قِمیز: قیمیز، کومیس! -
گونه ای ماست چکیده بسیار ترش هست که ترکان، قزاق ها ( قزاقستان ) و روس ها از شیر گوسفند ماده بدست می آوردند! ) )
.
پس از آیین بَرِشنوم، آن کس باید نُه شبانه روز در بَرِشنومگاه ( آرامشگاه، قَرَنطینه ) بماند و پیش از رسیدن آن پاک شده ( بَرِشنوم شده ) باید "هیرِنسا، هیرسا!" آن جا انجام شود!
و پس از سپری شدن نُه شبانه روز؛آن کس، به زندگی روزمره خویش بازمی گردد!
( ( هیرِنسا: هیرسا -
واژه اوستایی - نام پسرانه
چیز جدا شده از انسان که مایه ی ریمَنی ( ناپاکی ) هست!
به مانند: ناخن، خون، پوستِ کنده شده، موی سر یا دماغ و. . .
که باید پاک شود ( از بین رود ) >>> "هیرِنسا، هیرسا" می نامند!
.
معنی: پارسا شده، پاک شده، پرهیزگار شده، بَرِشنوم شده! -
خوش عهد و پیمان ( خوش قول ) ، با وفا، وفادار، راستگو ( راستین ) ، پاکدِل، درستکار، اَشامند! -
با اصل و نسب، نیک مَنِش، ریشه دار، تبارمند، شریف، نجیب، شرافتمند، پاک نژاد، سِپَنتا، بزرگوار، مناعت طبع، بلندنظر، بزرگ منش ( فرانسوی: جِنتِلمَن ) ) )
.
در فَرگرد ( فصل ) 8 وَندیداد، بند 40 و 41 واژه برشنوم آمده است:
40. zasta frasnata āthritīm pasca
frasnātaēibya zastaēibya "bareshnūm" hē vakhdhanem pourum
paiti - hincōish
معنی: وقتی دستهایش را سه بار شست،
پس از شستن دستهایش ( پادیاب کردن! ) ، بخشِ فراروی پیشانی ( سَر، جلوی جمجمه ) او را آب بپاشید تا "پاکیزه" شود!
41. dātare . . . ashāum yezica āpō vanguhīsh "bareshnūm" vakhdhanem
معنی: اى سازنده جهان استومند ( دادار، داتار ) ،
اى وَرجاوَند ( قدوس ) !
وقتی آب های خوب و پاکیزه ( وِه، بَه، وَنگوهی ) به بخشِ فراروی پیشانی ( سَر، جلوی جمجمه ) می رسد و "پاکیزه" می شود
( ( "سر، جمجمه" در اوستا >>> vakhdhanem، vaghdbana ) )

منابع• http://www.avesta.org/ka/ka_tc.htm• http://www.avesta.org/vendidad/• http://www.avesta.org/vendidad/vd8sbe.htm• http://www.avesta.org/vendidad/vd9sbe.htm
نو شو now shoo
در گویش شهربابکی به معنی چیزی است که برای اولین بار شسته می شود ، بویژه این لغت برای شستن مرتبه ی اول کشک خشک شده بکار می رود واین شستشو را نوشو کندن now shoo candan می گویند ، این شستشو فقط به منظور زدودن شوری لایه ی رویی کشک و بااستفاده از کشمال یا تغار انجام می شود

بپرس