از آن نوشدارو که در گنج توست
کجا خستگان را کند تندرست.
فردوسی.
ای کسانی که ز ایام وفا می طلبیدنوشداروطلب از زهرگیائید همه.
خاقانی.
به شیران مده نوشداروی معنی ز تشنه دلان ناشتائی طلب کن.
خاقانی.
بوی راحت چون توان برد از مزاج این دیارنوشدارو چون توان جست از دهان اژدها؟
خاقانی.
نوشدارو و مفرح که جوی فعل نکردهم بدان آسی آسیمه نظر باز دهید.
خاقانی.
بفرمودفرزانه را تا ز راه نهد نوشدارو در آن زخمگاه.
نظامی.
باز کرد از درخت مشتی برگ نوشداروی خستگان از مرگ.
نظامی.
تا رسیدن به نوشداروی دهرخورد باید هزار شربت زهر.
نظامی.
ای گنج نوشدارو با خستگان نظر کن مرهم به دست و ما را مجروح میگذاری ؟
سعدی.
وگر از حیاتت نمانده ست بهرچنانت کشد نوشدارو که زهر.
سعدی.
زهر از قبل تو نوشداروست فحش از دهن تو طیبات است.
سعدی.
نوشدارو که غیر دوست دهدزهر باشد به خاک ریز و مچش.
اوحدی.
بیا ای نوشداروی دل من ز تو صد تلخی دل حاصل من.
امیرخسرو ( از انجمن آرا ).
کنید داخل اجزای نوشداروی من هر آن گیاه که برگش به نیشتر ماند.
طالب آملی.
|| کنایه از شراب. ( برهان قاطع ). شراب. ( غیاث اللغات ). یکی از نامهای شراب است. ( از رشیدی ) ( انجمن آرا ) ( جهانگیری ). به کنایه شراب را نوشداروی غم گویند که علاج زخم اندوه کند.بیشتر بخوانید ...