نوش گوار

لغت نامه دهخدا

نوش گوار. [ گ ُ ] ( ص مرکب ) خوش گوار. ( آنندراج ). در گوارائی چون آب زندگانی ، زیرا که چشمه نوش آب حیوان است. ( فرهنگ فارسی معین ). گوارا :
تا تو به رزمی چو زهر زودگزائی
تا تو به بزمی چو شهد نوش گواری.
فرخی.
موافقان را مهرت نبید نوش گوار
مخالفان را خشم تو زهر زودگزای.
فرخی.
مجلس افروز به نو باغ تو امروز شها
مجلس نو کن و نو گیر می نوشگوار.
فرخی.
آب حیوان چو شد گره در حلق
زهر گشت ارچه بود نوشگوار.
سنائی.
ز مرغزار قناعت قدم مبر کآنجا
نبات روح نواز است و آب نوشگوار.
مجیر.
نحل کآب عنب خورد بر تاک
آرد از لب شراب نوشگوار.
خاقانی.
نوش ساقی و جام نوش گوار
گرم تر کرده عشق را بازار.
نظامی.

فرهنگ فارسی

( صفت ) در گوارایی چون آب زندگانی ( زیرا که چشم. نوش چشم. آب حیوان است ) : (( نوش ساقی و جام نوشگوار گرم تر کرده عشق را بازار . ) ) ( نظامی . گنجین. گنجوی ص . ۳۶۲ )
( صفت ) در گوارایی چون آب زندگانی ( زیرا که چشم. نوش چشم. آب حیوان است ) : (( نوش ساقی و جام نوشگوار گرم تر کرده عشق را بازار . ) ) ( نظامی )

فرهنگ عمید

گوارا و شیرین، مانند انگبین یا آب حیات: نوش ساقیّ و جام نوش گوار / گرم تر کرده عشق را بازار (نظامی۴: ۶۳۰ ).

پیشنهاد کاربران

نوش گوار : خوشگوار .
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷، ص 514 ) .

بپرس