بسش آفرین خواند بر فر و هوش
به یادش یکی جام می کرد نوش.
فردوسی.
جم اندیشه از دل فراموش کردسه جام می از پیش نان نوش کرد.
اسدی.
گر ز تلخی قدح می به مثل زهر شودما به دیدار خداوند جهان نوش کنیم.
جبلی.
کسی که باده کین تو نوش خواهد کردز شوربختی دردی خورد هم از سر دن.
سوزنی.
زهر سفر نوش کن اول چو خضرپس برو و چشمه حیوان طلب.
خاقانی.
به یاد شاه می کردند می نوش نهاده چون غلامان حلقه در گوش.
نظامی.
نظامی جام وصل آنگه کنی نوش که بر یادش کنی خود را فراموش.
نظامی.
سماع ارغنونی گوش می کردشراب ارغوانی نوش می کرد.
نظامی.
یک قدح می نوش کن بر یاد من گر همی خواهی که بِدْهی داد من.
مولوی.
یاری آن است که زهر از قبلش نوش کنی نه چو رنجی رسدت یار فراموش کنی.
سعدی.
خون دل از ساغر جان کرده نوش حلقه شده بر در دردی فروش.
خواجو.
ای نور چشم من سخنی هست گوش کن تا ساغرت پُر است بنوشان ونوش کن.
حافظ.
غیر می هرچه کنم نوش وبال است مرامی اگر خون فرشته ست حلال است مرا.
طالب ( از آنندراج ).
|| به لذت نوشیدن. ( فرهنگ فارسی معین ). رجوع به معنی قبلی و شواهد ذیل آن شود.