نوسان کردن
معنی انگلیسی:
فرهنگ فارسی
مترادف ها
تلو تلو خوردن، نوسان کردن، بدار اویخته شدن، تاب خوردن، چرخیدن، تاب دادن، اونگان شدن یا کردن
مردد بودن، تلو تلو خوردن، نوسان کردن، تاب خوردن، از این سوبه ان سو افتادن
مردد بودن، تلو تلو خوردن، نوسان کردن، جنبیدن، دو دل بودن، تردید داشتن، دل دل کردن
موج زدن، نوسان داشتن، نوسان کردن، ثابت نبودن، با و پایین رفتن، بی ثبات بودن، روی امواج بالا و پایین رفتن
لرزیدن، نوسان کردن، تکان خوردن، جنبیدن، ارتعاش داشتن، مرتعش کردن، تموج داشتن
نوسان کردن، واخوردن
نوسان کردن، دو دل بودن، متزلزل شدن، فتور پیدا کردن، تردید پیدا کردن
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
کمی تکان خوردن