نوساخته

/nowsAxte/

لغت نامه دهخدا

نوساخته. [ ن َ / نُو ت َ / ت ِ ] ( ن مف مرکب ) نوساخت. نوساز. جدیدالبناء. || نورسیده. تازه به دوران رسیده : علی چه کرده بود که بایست با وی چنین رود من روی کار بدیدم این قوم نوساخته نخواهند گذاشت که از پدریان یک تن بماند. ( تاریخ بیهقی ).

فرهنگ فارسی

نوساخت . نوساز . جدید البنائ یا نو رسیده . تازه به دوران رسیده .

پیشنهاد کاربران

بپرس