نورم
لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
اندازه. ساختار. منش. سرشت. خمیره. چوب:نورم.
( نورم ) در هر پدیده و کالایی واژهءاش را به دست می دهد در نوشت و پنداشته و داشته و خاسته و خواست و در سن و سال و زمان ها و مکانها ( جایگاها ) و در هر زبانی باشد.
( نورم ) در هر پدیده و کالایی واژهءاش را به دست می دهد در نوشت و پنداشته و داشته و خاسته و خواست و در سن و سال و زمان ها و مکانها ( جایگاها ) و در هر زبانی باشد.
نُرم
تلفظ صحیح norm
از کلمه ی نرمال میاد، یعنی چیزی که عرف هست و نرمال
مثلا طرف میگه میخوام در حد نورم براتون از نکات این موضوع بگم که زیاد گیج کننده نباشه.
تلفظ صحیح norm
از کلمه ی نرمال میاد، یعنی چیزی که عرف هست و نرمال
مثلا طرف میگه میخوام در حد نورم براتون از نکات این موضوع بگم که زیاد گیج کننده نباشه.
هنجار، اصل قانونی، قاعده، ماخذ قانونی، مقیاس یامعیار، حد وسط، معدل، مرجع