نودولت. [ ن َ / نُو دَ / دُو ل َ ] ( ص مرکب ) مردم بداصل نانجیب تازه به دولت رسیده. ( ناظم الاطباء ). آنکه تازه به مال و جاه رسیده. ( فرهنگ فارسی معین ). نوکیسه. ( آنندراج ). ندیدبدید. تازه به دوران رسیده. ( یادداشت مؤلف ). بی بته. جانَگرفته. کم ظرفیت. نوخاسته : یارب این نودولتان را بر خر خودشان نشان کاینهمه ناز از غلام ترک و استر می کنند.
حافظ.
فرهنگ عمید
آن که تازه به مال و مقام رسیده: یا رب این نودولتان را با خر خودشان نشان / کاین همه ناز از غلام ترک و استر می کنند (حافظ: ۴۰۴ ).