ای بلبل جغدگشته وقت است
کز نوحه گری نوات جویم.
خاقانی.
آرزوی تو مرا نوحه گری تلقین کردکآرزوی تو کنم نوحه تر درگیرم.
خاقانی.
آن نوحه گری در او اثر کرداو نیز به نوحه دیده تر کرد.
نظامی.
- نوحه گری کردن ؛ نوحه کردن. نوحه خوانی کردن. شیون و فغان برداشتن : هنگام سپیده دم خروس سحری
دانی که چرا کند همی نوحه گری ؟
خیام.
آدم و حوا بخروشیدند و نوحه گری میکردند. ( قصص الانبیاء ص 26 ).چند در چند همی بینم جور
چه کنم گر نکنم نوحه گری ؟
خاقانی.