نوبت دار

لغت نامه دهخدا

نوبت دار. [ ن َ / نُو ب َ ] ( نف مرکب ) کشیکچی. گارد خاص. ( یادداشت مؤلف ). نوبه دار. نوبتی دار. رجوع به نوبتی دار شود : به شب با هر کدام که او را بایستی بر آن منظر بخفتی و در زیر منظر نوبت داران بخفتند، قضا را نوبت داری را نظر در این کنیزک آمده بود. ( اسکندرنامه نسخه خطی ). بیامد تا سراپرده شاه ، هیچ کس در آنجا نبود الا دو مرد نوبت دار. ( اسکندرنامه ). خادمان و نوبت داران شاه را خبر کردند. ( اسکندرنامه ).

فرهنگ فارسی

کشیکچی ٠ گارد خاص ٠ نوبه دار ٠ نوبتی دار ٠

مترادف ها

intermittent (صفت)
متناوب، نوبتی، نوبهای، قطع کننده، تنفس دار، نوبت دار

periodic (صفت)
متناوب، نوبتی، دوری، نوبت دار، دوره ای

فارسی به عربی

متقطع

پیشنهاد کاربران

بپرس