نوبت

/nowbat/

مترادف نوبت: پاس، دور، دوره، فصل، موسم، هنگام، تناوب، سیر، گردش، بار، دفعه، نوبه، وهله، اقبال، دولت، فرصت، مجال، نقاره

برابر پارسی: گاه، هنگام، پاس، پستا

معنی انگلیسی:
turn, time, rotation, sitting, spell, trick, lead

لغت نامه دهخدا

نوبت. [ ن َ / نُو ب َ ] ( از ع ، اِ ) کرت. مرتبه. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) ( برهان قاطع ) ( انجمن آرا ) ( جهانگیری ) ( ناظم الاطباء ). دفعه. دور. ( ناظم الاطباء ). ره. راه. دست. ( یادداشت مؤلف ). نوبة. نوبه :
مطربان ساعت به ساعت بر نوای زیر و بم
گاه سروستان زنند امروز و گاهی اشکنه...
نوبتی پالیزبان و نوبتی سرو سهی
نوبتی روشن چراغ و نوبتی گاویزنه.
منوچهری.
سیُم نوبت هزار دینار دیگر بستد و دردل آورد که آن اندیشه بد بود. ( قصص الانبیاء ص 176 ). هاجر تشنه شد و به طلب آب به کوه صفا شد، هفت نوبت از این کوه تا بدان کوه رفت. ( قصص الانبیاء ص 50 ). وآن سنت شد که همه حاجیان هفت نوبت از این کوه بدان کوه روند. ( قصص الانبیاء ص 50 ).
نفس من ز درد همنفسان
چند نوبت به یک زمان بگسست.
خاقانی.
در یک نوبت هزار نفر از وجوه دیلم از حشم الیسع جدا شدند و به حضرت عضدالدوله پیوستند. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 290 ).
به روزی دو نوبت برآرای خوان
سران سپه را یکایک بخوان.
نظامی.
دگر نوبت آمد به نزدیک شاه
نکرد آن فرومایه در وی نگاه.
سعدی.
سگی را لقمه ای هرگز فراموش
نگردد گر زنی صدنوبتش سنگ.
سعدی.
پدر گفت ای پسر تو را در این نوبت فلک یاری کرد. ( گلستان ).
|| وقت چیزی. ( غیاث اللغات ). وقت. ( جهانگیری ) ( انجمن آرا ) ( برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ) ( آنندراج ). هنگام. زمان.موقع. ( ناظم الاطباء ). وقت کار کسی بعد از آنکه همان کار را پیش از او کسی انجام داده یا بعد از او انجام دهد. ( فرهنگ فارسی معین ). پستا. ( یادداشت مؤلف ) :
مار یغتنج اگرْت دی بگزید
نوبت مار افعی است امروز.
شهید ( از حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ).
مگر کز شمار تو آید پدید
که نوبت به فرزند من چون رسید.
فردوسی ( از فرهنگ فارسی معین ).
از این پس همه نوبت ماست رزم
تو را جای تخت است و بگماز و بزم.
فردوسی.
مرا بود نوبت برفت آن جوان
ز دردش منم چون تن بی روان.
فردوسی.
باش تا سال دگر نوبت که را خواهد بُدَن
تا که رامی بایدم زد بر سر وی پوستین.
منوچهری.
من که ابوالفضلم ایستاده بودم نوبت مرا بود.( تاریخ بیهقی ص 404 ).بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

فرصت، وقت چیزی یاکاری، کرت ومرتبه، نوبه:درطب، هنگام تب وتب کردن یک روزدرمیان یادرمیان چندروز
(اسم ) ۱- وقت هنگام . ۲ - بار دفعه : و میان ایشان پنج نوبت مصاف افتاد.. ۳- دولت اقبال .۴- مجال فرصت . ۵- هنگام نقارهزدن . ۶- نقاره . ۷- خیمه بزرگ بارگاه : نه دیر پاید تا شاه سازد از پی تو سرای پرده ز خورشید ونوبت از کیوان . ( ازرقی .چا.۸ ) ۷۸- پاس نگهبانی قراولی. ۹ - وقت کار کسی بعد از آنکه همان کار را پیش از او کسی انجام داده یا بعد از او دیگری انجام دهد: مگر کز شمار تو آید پدید که نوبت بفرزند من چون رسید. ( شا.بخ .۱٠ ) ۴۶:۱- ( شطرنج نرد ) هنگام بازی هر حریف . ۱۱- نوبه .یا به نوبت .یکی پس از دیگری : این اسم از مناوبت دوشریک گرفتهاند که در سفری یک مرکوب دارند و بنوبت برنشستند. یا نوبت پنج .پنج نوبت .یا نوبت پنجگانه ( پنجگانه ).پنج نوبت .یا نوبت مرتب .از اصناف چهاردهگانه تصانیف که که نزد قدما اکمل تصانیف موسیقی بودهاست و آن مشتمل است بر چهار قطعه ( قول غزل ترانه و فرو داشت ).یا نوبت نیکو داشتن .حفظ الغیب کردن :... و عبدوس را حقی نیکو بگزارد تا نوبت نیکودارد و دو عذر بازنماید...

فرهنگ معین

( ~. ) (اِ. ) نقاره ، طبل بسیار بزرگی که در ساعات معین از شبانه روز می نواختند.
(نُ بَ ) [ ع . نوبة ] (اِ. ) ۱ - بار، دفعه ، کرت . ج . نوب . ۲ - وقت ،هنگام .۳ - خیمه ، خیمة پاسبانی . ۴ - پاس ، نگهبانی . ۵ - هر کاری که به طور متناوب انجام شود.

فرهنگ عمید

۱. وقت چیزی یا کاری، فرصت.
۲. بار، دفعه، کرت، مرتبه: به روزی دو نوبت برآرای خوان / سران سپه را یکایک بخوان (نظامی۵: ۱۰۹۳ ).
۳. [قدیمی] دوران، زمان.
۴. [قدیمی] امری که دارای نظم وترتیب باشد.
۵. [قدیمی] قراول، کشیک.
۶. [قدیمی] طبل، کوس.
۷. [قدیمی] کوس یا دهل بزرگی که چند بار در شب و روز در بارگاه سلاطین نواخته می شد.
۸. [قدیمی] بارگاه، خیمۀ بزرگ.

فرهنگستان زبان و ادب

{show time, séance (fr. )} [عمومی] هریک از نوبت های نمایش فیلم در سینما و نمایش سرا در یک شبانه روز
{shift} [عمومی] نوبت های زمانی معین برای کار در طول شبانه روز
[علوم نظامی] ← نوبت پرواز

واژه نامه بختیاریکا

بار؛ پِر؛ پستا ( پسدا ) ؛ دَو؛ گِر؛ گُهرِه

دانشنامه آزاد فارسی

یکی از انواع هفده گانه لحن موزون در موسیقی قدیم ایران و نیز نوع اول از تصانیف نُه گانه که به آن نوبت مرتب نیز می گفتند و شامل چهار قسمت بود: ۱. قول؛ ۲. غزل ۳. ترانه؛ ۴. فروداشت (← نوبت_مرتب). در گذشته نوازندگان در دربار خلفا به انتظار می نشستند تا نوبت به هنرنمایی آنان برسد. بعدها به مرور زمان واژۀ نوبت، به جای مجری موسیقی به برنامۀ موسیقی اطلاق شد.

مترادف ها

shift (اسم)
تعویض، تغییر، تناوب، نوبت، استعداد، تعبیه، ابتکار، حقه، عوض، انتقال، توطئه، تغییر مکان، تغییر جهت، نوبت کار، مبدله، نقشه خائنانه

period (اسم)
حد، کمال، نقطه، عصر، دوره، گردش، نوبت، ایست، فرجه، پایان، منتها درجه، روزگار، زمان، مرحله، مدت، وقت، طمی، موقع، مدتی، گاه، نتیجه غایی، قاعده زنان، جمله کامل، نقطه پایان جمله، دوران مربوط به دوره بخصوصی

round (اسم)
نوبت

turn (اسم)
تمایل، گردش، نوبت، استعداد، چرخ، پیچ و خم، قرقره، پیچ، چرخش، پیچ خوردگی، تغییر جهت، گشت ماشین تراش

alternation (اسم)
تناوب، یک درمیانی، نوبت

periodicity (اسم)
دوره، تناوب، نوبت، دوری، حالت تناوبی

intermittence (اسم)
تناوب، نوبت، مکی، فاصله

innings (اسم)
نوبت

heat (اسم)
تندی، نوبت، اشتیاق، حرارت، گرمی، گرما، وهله، تحریک جنسی زنان، طلب شدن جانور

tour (اسم)
ماموریت، نوبت، سفر، سیر، گشت، مسافرت، سیاحت

reprise (اسم)
نوبت، برگشت، وهله

فارسی به عربی

جولة , حرارة , دور , فترة

پیشنهاد کاربران

نوبت:نیت.
نیت کردم؛نوبت گرفتم.
از کلمه نوبه فارسی به معنی نوشدن گرفته شده
پسا
( پَ ) ( ق . ) وقت ، نوبت .
اتفاقا رودار
فرصت
زدن نوبت: نقاره زدن.
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷، ص ۱۴۹ ) .
داو پارسی نوبت هست گرامیان
بهترین گزینه داو هست چون در داوطلب نیز وجود دارد
برابر پهلوی: اووام، رین
Turn , Time.
فرصت ، دفعه.
معنی نوبت به ترکی: " دوو " ، " توو "
در خسروشاه آذربایجان به نوبت، " دوو " می گویند. مثال: منیم دوووم دور. = نوبت من است.
پدان برابر پارسی
داو
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٣)

بپرس