نوانی. [ ن َ وا ] ( حامص ) نوان بودن. رجوع به نوان شود. || ناتوانی : بر حسرت شاخ گل در باغ گوا شدبیچارگی و زردی و کوژی و نوانیش.ناصرخسرو.- نوانی گرفتن ؛ خمیدن. خم شدن. دوتا گشتن : تن ماه چهره گرانی گرفت روان زادسروش نوانی گرفت.اسدی.