از دست تو خوش نایدم نواله
زیرا که نواله ت پراستخوان است.
ناصرخسرو.
پیر جهان بدسگال توست سوی اومنگر و مستان ز بدسگال نواله.
ناصرخسرو.
شیعیان مر ناصبی را از سؤال مشکلات راست همچون در نواله استخوانند ای رسول.
ناصرخسرو.
رمضان آمد و هر روزه گشا را گه شام به یکی دست نواله ست و دگر دست فقاع.
سوزنی.
هرگه که دهیش یک نواله درحال دو گربه برگماری.
عمادی شهریاری.
کآن خوشترین نواله که از دست او خوری لوزینه ای است خرده الماس درمیان.
خاقانی.
سوگند هم به خاک شریفش که خورده نیست زو به نواله ای دهن ناشتای خاک.
خاقانی.
تا همایم خوانده ای در کام دل هرنواله استخوان می آیدم.
خاقانی.
بر در این دکان قصابی بی جگر کم نواله ای یابی.
نظامی.
از تلخ گواری نواله م در نای گلو شکست ناله م.
نظامی.
گر فوت شود یکی نواله بر چرخ رسد نفیر و ناله.
نظامی.
|| مقداری از خوراک که نگاه می دارند برای کسی که غایب باشد و یا کنار می گذارند برای مهمانی که بی خبر برسد. ( ناظم الاطباء ). مقداری خوراک که به کسی اختصاص دهند. قسمت. سهم غذا : باغ ارچه ز بلبلان پرآب است
انجیر نواله غراب است.
نظامی.
بر آستان میکده خون می خورم مدام روزی ما ز خوان قدر این نواله بود.
حافظ.
|| نعمت. فراخی و نعمت. ( یادداشت مؤلف ) : به نواله هزار محرم هست
به گه ناله نیم محرم نیست.
خاقانی.
|| گلوله خمیر که از آرد جو کنند و ساربانان به گلوی شتر افکنند تا ببلعد، هر یکی چندِ اناری و بهی. ( یادداشت مؤلف ). آرد مخصوص تمیزکرده گلوله ساخته که به شتر دهند. گلوله خمیر. ( فرهنگ فارسی معین ). || ظرف غذاخوری. || خوراک توپ ، یعنی کیسه باروت داری که در توپ می نهند. || هر چیزی که به خانه برای مهمانداری می برند. || کسی که گوش می دهد و می شنود( ؟ ). ( ناظم الاطباء ).