نواس

لغت نامه دهخدا

نواس. [ ن ُ ] ( ع اِ ) فروهشته . ( از منتهی الارب ) ( از آنندراج ). دود و جز آن که به سقف و از آن آویزان ماند. ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ).
- نواس العنکبوت ؛ تار عنکبوت به سبب لرزان و مضطرب بودن آن. ( از اقرب الموارد ).

نواس. [ ن َوْ وا ] ( ع ص ) لرزنده مضطرب سست. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). رجل نواس ؛ مردمضطرب مسترخی. ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ).

فرهنگ فارسی

لرزنده مضطرب سست . رجل نواس : مرد مضطرب مسترخی .

فرهنگ معین

(نَ وّ ) [ ع . ] (ص فا. ) لرزنده ، مضطرب .
(نُ ) [ ع . ] (اِ. ) عنکبوت ، تار عنکبوت .

پیشنهاد کاربران

نواس
لغت نامه دهخدا
نواس . [ ن َوْ وا ] ( ع ص ) لرزنده ٔ مضطرب سست . ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) . رجل نواس ؛ مردمضطرب مسترخی . ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ) .

بپرس