جهاندار او را به شیرین زبان
نوازید و بنشاند اندرزمان.
فردوسی.
بدان کو به سال از شما کهتر است به مهر و نوازیدن اندرخور است.
فردوسی.
نوازیدن شهریار جهان از آن گونه شادی که رفت از جهان.
فردوسی.
نوازیدن شاه پیوند اوی همی گفت آزادی و بند اوی.
فردوسی.
ز کهتر پرستیدن و خوشخوئی است ز مهتر نوازیدن و نیکوئی است.
اسدی.
سپهبدنوازیدش و داد چیزهمیدون بزرگان و مهراج نیز.
اسدی.
نشاند و نوازیدش و داد جاه همی بود از آنگونه نزدیک شاه.
اسدی.
|| نواختن آلات طرب : بینی آن رود نوازیدن با چندین کبر
بینی آن شعر سراییدن با چندین ناز.
فرخی.
مرا از نوازیدن چنگ خویش نوازشگری کس به آهنگ خویش.
نظامی.