نواخته
لغت نامه دهخدا
- نواخته داشتن ؛ نواختن. نوازش کردن : وزارت مرا [ حسنک را ] دادند و نه جای من بود و به باب خواجه هیچ قصدی نکردم و کسان وی را نواخته داشتم. ( تاریخ بیهقی ص 182 ).
|| ( اِ ) خیرات. ( جهانگیری ). خیر و خیرات. ( انجمن آرا ) ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). تکلفات و انعامات ( ؟ ). ( برهان قاطع ) ( آنندراج ).
فرهنگ فارسی
فرهنگ عمید
۲. خیر و خیرات.
۳. انعام.
پیشنهاد کاربران
نواخته
سروده شده :خوانده شده :پخش شده
هم معنی نواخته :
سروده
سروده
سروده
فرا خاند
نواخته به معنی سروده و پخش سده
خوانده شد
پخش کردن
نواخته به معنی سروده