نوا زدن

لغت نامه دهخدا

نوا زدن. [ ن َ زَ دَ ] ( مص مرکب ) نغمه سرائی کردن. تغنی کردن. آهنگ نواختن. نوازندگی کردن :
تا چون هزاردستان بر گل نوا زند
قمری چو عاشقان به خروش آید از چنار.
فرخی.
چو بلبل شد و بر گل روی دوست
نوا می زند وقت شام و سحر.
مسعودسعد.
ساقی بیار جامی کز زهد توبه کردم
مطرب بزن نوائی کز توبه عار دارم.
سعدی.
بلبل بی دل نوائی می زند
بادپیمائی هوائی می زند.
سعدی.
تو را که این همه بلبل نوای عشق زند
چه التفات بود بر صدای منکر زاغ ؟
سعدی.

فرهنگ فارسی

نغمه سرائی کردن . تغنی کردن . آهنگ نواختن . نوازندگی کردن .

پیشنهاد کاربران

بپرس