نوسپاس. [ ن َ / نُو س ِ ] ( ص مرکب ) ناسپاس. ( ناظم الاطباء ) ( تفسیر کمبریج چ متینی ). حق ناشناس. کفور. ( تفسیر کمبریج ) : ان الانسان لکفور؛ هست آدمی نادان که خدای را نشناسد نوسپاس و ناخستون به آیت هائی که آن راهنمای است به توحید او. ( تفسیر کمبریج چ بنیاد فرهنگ ایران ج 1 ص 172 ). مگر نوسپاسی که گفتند فلان ستاره برآمد ما را باران آمد. ( تفسیر کمبریج ج 1 ص 286 ). و پاداش ندهد به چنان عذاب مگر نوسپاس کافرنعمت را. ( تفسیر کمبریج ج 1 ص 588 ).
فرهنگ فارسی
( صفت ) ناسپاس : حق نشناس : (( ان الانسان لکفور هست آدمی نادان که خدای را نشناسد و نو سپاس و ناخستون به آیتهایی که آن راه نمایست بتوحید او . ) )