( نوآمد ) نوآمد. [ ن َ / نُو م َ ] ( ن مف مرکب ) نوآمده. تازه وارد. || نوزاد. ( یادداشت مؤلف ) : فریدون چو روشن جهان را بدیدبه چهر نوآمد یکی بنگرید.فردوسی.پیش بین دختر نوآمد من دید کآفاتش از پس است برفت.خاقانی.داغ بر رخ زاده بهر بندگی مصطفی هر نوآمد کز مشیمه ی ْ چارارکان آمده.خاقانی.