نهیدن
لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
( مصدر ) ( نهاد نهد خواهد نهاد بنه نهنده نهاده ) ۱ - چیزی را در جایی گذاشتن قرار دادن : (( سید ... دری یتیم داشت پیش سلطان نهاد بگریست... ) ) ۲ - نصب کردن بر افراشتن . ۳ - منصوب ساختن معین کردن . ۴ - مقرر داشتن . ۵ - وضع کردن : (( مردمان پیشین بازیها نهادند بدین باب . ) ) ۶ - قرار دادن مواضعه کردن : (( و طاهر بیامد بنشست و پیش وی آمدند این قوم و با یکدیگر نهاده بودند که چه پاسخ دهند . ) ) ۷ - معاهده بستن عهد کردن . ۸ - فرض کردن تو هم کردن : (( پس جسم آن بود که چون درازیی بنهی اندر وی درازیی دیگر یابی برنده ورا بقائعه ... ) ) ۹ - محسوب داشتن انگشتان : (( سحبان وائل را در فصاحت بی نظیر نهاده اند... ) ) ۱٠ - گرفتن ( بمفهومی ) : (( این بر قول ایشان که احصار احصار دشمن نهند و و محل محل انتفاع و اکل و تناول نهند... ) ) ۱۱ - کنار گذاشتن : (( خامش که بس مستعجلم رفتم سوی پای علم کاغذ بنه بشکن قلمساقیث در آمد الصلاه ) ) ( دیوان کبیر ۴ : ۱ )
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. اندیشه کردن.
۳. (مصدر لازم ) غم خوردن.
پیشنهاد کاربران
به نهند