فرهنگ فارسی
مترادف ها
جلوگیری، منع، ممانعت، ممنوعیت، نهی کردن
قدغن کردن، باز داشتن، رد کردن، اجازه ندادن، ممانعت کردن، ممنوع کردن، محجور کردن، نهی کردن
تبعید کردن، تحریم کردن، بد دانستن، نهی کردن، بازداشتن از
پیشنهاد کاربران
نهی راندن ؛ مقابل حکم راندن. نهی کردن. بازداشتن. دستور نهی دادن :
امر، امر تو هرچه خواهی کن
نهی ، نهی تو هرچه باید ران.
ابوالفرج رونی.
امر، امر تو هرچه خواهی کن
نهی ، نهی تو هرچه باید ران.
ابوالفرج رونی.
تعیین کردن ، معین کردن خواستن چیزی را برای آنکه طرف انجامش ندهد.
تعیین کردن، معین کردن و درخواست کردن چیزی را برای انجام ندادن آن
نهی کردن