چه گفت آن خداوند تنزیل و وحی
خداوند امر و خداوند نهی.
فردوسی.
پس ایستاد در کشاکش امر و نهی استرجاع کنان. ( تاریخ بیهقی ص 310 ). بر امر و نهی گوهر طبع عزیز تودر آتش سیاست صافی عیار باد.
مسعودسعد.
ملک دست او را در امرو نهی و حل و عقد گشاده و مطلق داشت. ( کلیله و دمنه ).زمانه زو طلبد امر و نهی نز گردون.
فلکی.
زانکه نهی از دانه شیرین بودتلخ را خود نهی حاجت کی شود.
مولوی.
اینهمه هیچ است چون می بگذردتخت و بخت و امر و نهی و گیر و دار.
سعدی.
- نهی از منکر ؛ بازداشتن و منع کردن از ممنوعات شرعیه. ( غیاث اللغات ). منع از ارتکاب بدی. رجوع به امر به معروف شود : چه بسیارمردم بینم که امر به معروف کنند و نهی از منکر کنند. ( تاریخ بیهقی ص 99 ).- نهی کردن ؛ باز داشتن. منع کردن. پرهیزاندن : فیلسوفان هستند که ایشان را طبیبان اخلاق دانند که نهی کنند از کارهای سخت و زشت. ( تاریخ بیهقی ).
- نهی منکر ؛ نهی از منکر :
گرت نهی منکر برآید ز دست
نباید چو بی دست و پایان نشست.
سعدی.
محتسب گر فاسقان را نهی منکر می کندگو بیا کز روی نامحرم نقاب افکنده ایم.
سعدی.
نهی. [ ن َهَْ ی ْ / ن ِهَْ ی ْ ] ( ع اِ ) حوض بزرگ آبگیر یا شبیه آن. ( منتهی الارب ). آبگیر درشت. ( مهذب الاسماء ). غدیر یا مانند آن. ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ). ج ، انهی ، انهاء، نهی [ ن ُ ی ی ]، نهاء.بیشتر بخوانید ...