نهی. [ ن َهَْ ی ْ ] ( ع مص ) بازداشتن. ( ترجمان علامه جرجانی ص 102 ) ( غیاث اللغات ) ( مجمل اللغة ) . وازدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ) . بازداشتن کسی را از کار و گفت و جز آن ، خلاف امر. ( از منتهی الارب ) . منع کردن. ( غیاث اللغات ) . به عمل یابه سخن کسی را از کاری یا چیزی بازداشتن و منع کردن. ( از اقرب الموارد ) . امر به کف و خویشتن داری کردن. ( از متن اللغة ) . || حرام کردن. ( از اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ) . || طلب کردن حاجتی را و واگذاشتن آن را خواه برآورده شود یا نشود . ( از ناظم الاطباء ) . || گویند: الیک نهی المثل قلیلا ( مجهولاً و معروفاً ) ؛ یعنی نظیر تو نایاب است. ( منتهی الارب ) . || گویند: هذا رجل نهیک من رجل ؛ یعنی این مرد بس است ترا. تأنیث و جمع نمی پذیرد چون مصدر است. ( از منتهی الارب ) . || ( اِمص ) بازداشت. منع. ممانعت. اصراربر ترک کاری. ( ناظم الاطباء ) . مقابل امر :
... [مشاهده متن کامل]
چه گفت آن خداوند تنزیل و وحی
خداوند امر و خداوند نهی.
فردوسی.
پس ایستاد در کشاکش امر و نهی استرجاع کنان. ( تاریخ بیهقی ص 310 ) . بر امر و نهی گوهر طبع عزیز تو
در آتش سیاست صافی عیار باد.
مسعودسعد.
ملک دست او را در امرو نهی و حل و عقد گشاده و مطلق داشت. ( کلیله و دمنه ) .
زمانه زو طلبد امر و نهی نز گردون.
فلکی.
زانکه نهی از دانه شیرین بود
تلخ را خود نهی حاجت کی شود.
مولوی.
اینهمه هیچ است چون می بگذرد
تخت و بخت و امر و نهی و گیر و دار.
سعدی.
- نهی از منکر ؛ بازداشتن و منع کردن از ممنوعات شرعیه. ( غیاث اللغات ) . منع از ارتکاب بدی. رجوع به امر به معروف شود : چه بسیارمردم بینم که امر به معروف کنند و نهی از منکر کنند. ( تاریخ بیهقی ص 99 ) .
- نهی کردن ؛ باز داشتن. منع کردن. پرهیزاندن : فیلسوفان هستند که ایشان را طبیبان اخلاق دانند که نهی کنند از کارهای سخت و زشت. ( تاریخ بیهقی ) .
- نهی منکر ؛ نهی از منکر :
گرت نهی منکر برآید ز دست
نباید چو بی دست و پایان نشست.
سعدی.
محتسب گر فاسقان را نهی منکر می کند
گو بیا کز روی نامحرم نقاب افکنده ایم.
سعدی.
نهی. [ ن َهَْ ی ْ / ن ِهَْ ی ْ ] ( ع اِ ) حوض بزرگ آبگیر یا شبیه آن. ( منتهی الارب ) . آبگیر درشت. ( مهذب الاسماء ) . غدیر یا مانند آن. ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ) . ج ، انهی ، انهاء، نهی [ ن ُ ی ی ]، نهاء.
منبع. لغت نامه دهخدا
نهی: این واژه در مانوی نیهنز nihenz بوده است و عربی نیست؛ زیرا در آن زبان صرف نشده است. نگاه کنید به سایت https://tasrif. reverso. net یا در گوگل تصریف الفعل را جستجو کنید و در آن جا واژه ی نهی را بنویسید و کلید صرف را بفشارید و می بینید که صرف نشده است.
انجام ندادن
طه
کُلُوا وَارْعَوْا أَنْعَامَکُمْ إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَآیَاتٍ لِّأُولِی النُّهَىٰ
[ ﺧﻮﺩ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﻧﻌﻤﺖ ﻫﺎﻱ ﻓﺮﺍﻭﺍﻥ ] ﺑﺨﻮﺭﻳﺪ ﻭ ﺩﺍم ﻫﺎﻳﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﭽﺮﺍﻧﻴﺪ ، ﻳﻘﻴﻨﺎً ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺍﻣﻮﺭ ﻧﺸﺎﻧﻪ ﻫﺎﻳﻲ [ ﺑﺮ ﺗﻮﺣﻴﺪ ، ﺭﺑﻮﺑﻴّﺖ ﻭ ﻗﺪﺭﺕ ﺧﺪﺍ ] ﺑﺮﺍﻱ ﺻﺎﺣﺒﺎﻥ ﺧﺮﺩ ﺍﺳﺖ . ( ٥٤ )
در فارسی نه و در پارسی میانه و هندی نهی
عقیده و نظر ، به عبارتی همان نکن و نکنی است.
نباید گفتن به کسی که نباید فلان کار را بکنی
بازد اشتن فرد یا فراد از کاری
باز داشتن، بازداری، جلو گیری
درخواست انجام ندادن کاری و تعیین کردن آن کار برای فرد مقابل و ارائه به او
دکتر کزازی در نوشته های خود واژه " بازداشت" را به جای واژه ی " نهی ( در دانش معانی ) " به کار برده است.
نهی کردن از کاری - انجام ندادن کاری
این واژه از اساس پارسى و پهلوى است و از نه + اى ( مصدرساز ) Nahi / Nahy= نه بودن ، ممنوع بودن ساخته شده است. تازیان ( اربان ) این واژه را از پارسى برداشته اند.
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٣)