نهک
لغت نامه دهخدا
نهک. [ ن َ ] ( ص ) حقیر. کوچکتر. خردتر. کمترین. || دهنده شراب. || فرونشاننده عطش. || ( اِ ) عطش. تشنگی. ( ناظم الاطباء ).
نهک. [ ] ( اِ ) از اجزاء دوک است. معادل صناره است در عربی : این زنی بود از قریش... دوکی بکرده بود مقدار یک ارش و نهکی در سر آن کرده بوده مقدار انگشتی و بادریسه بزرگ درخور آن در او افکنده و پشم وموی رشتی به آن. ( تفسیر ابوالفتوح رازی ج 3 ص 291 ).
نهک. [ ن َ هََ ] ( ع مص ) لاغر و رنجور کردن تب کسی را. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). نهاکة. نهک. نهکة. رجوع به نَهک شود.
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید