نهک

لغت نامه دهخدا

نهک. [ ن َ ] ( ع مص ) پوشیدن جامه را تا کهنه گردد. ( از منتهی الارب ) ( از تاج المصادر بیهقی ) ( از متن اللغة ). || مبالغة نمودن در طعام خوردن و در دشنام دادن کسی را. ( از منتهی الارب ) ( از تاج المصادر بیهقی ) ( از متن اللغة )... یا نهک مبالغه کردن باشد در هر چیزی.نهاکة. ( از منتهی الارب ) ( از متن اللغة ). || مبالغت کردن در عقوبت. ( تاج المصادر بیهقی ) ( از متن اللغة ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). نهکة. ( متن اللغة ) ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || همه شیر پستان دوشیدن. ( از منتهی الارب ) ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ). || همه آب حوض را نوشیدن شتر. ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ). || سپری کردن شراب را. ( از منتهی الارب ). تمام کردن شراب را. ( از اقرب الموارد ). || ضعیف گردانیدن تب مردم را. ( زوزنی ). نزار کردن بیماری. ( تاج المصادر بیهقی ). نزار گردانیدن تب و رنجیده ساختن آن. ( ازمنتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). لاغر و رنجور کردن تب کسی را. نَهَک. نهکة. نهاکة. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || بیمار و لاغر گردیدن. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). منهوک شدن. ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ). || ( در اصطلاح عروض ) حذف دوسوم بیت در بحر رجز، و جزء اخیر یا باقیمانده آن را منهوک گویند. ( از تعریفات ). رجوع به منهوک شود.

نهک. [ ن َ ] ( ص ) حقیر. کوچکتر. خردتر. کمترین. || دهنده شراب. || فرونشاننده عطش. || ( اِ ) عطش. تشنگی. ( ناظم الاطباء ).

نهک. [ ] ( اِ ) از اجزاء دوک است. معادل صناره است در عربی : این زنی بود از قریش... دوکی بکرده بود مقدار یک ارش و نهکی در سر آن کرده بوده مقدار انگشتی و بادریسه بزرگ درخور آن در او افکنده و پشم وموی رشتی به آن. ( تفسیر ابوالفتوح رازی ج 3 ص 291 ).

نهک. [ ن َ هََ ] ( ع مص ) لاغر و رنجور کردن تب کسی را. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). نهاکة. نهک. نهکة. رجوع به نَهک شود.

فرهنگ فارسی

لاغر و رنجور کردن تب کسی را نهاکه نهک نهکه .

پیشنهاد کاربران

بپرس