تو آن سری که شمارند خاک پای ترا
سران محتشمان توتیای نور نهور.
سوزنی ( از جهانگیری ).
|| نگاه. ( جهانگیری ) ( رشیدی ). نگاه به چشم. ( انجمن آرا ).- بدنهور ؛ ظاهراً به معنی بدمنظر است. ( از حاشیه برهان چ معین ). شاید معنی بدچشم و آلوده نظر هم مناسب باشد :
از آن با بزرگان نیارم نشستن
که ایشان چو حورند و من بدنهورم .
سنائی ( از رشیدی ).
کوردل همچو کور می باشدسبک و بدنهور می باشد.
سنائی ( از انجمن آرا ).
|| نگاه کردن از روی قهر و غضب و خشم. ( برهان قاطع ). اینکه در برهان به معنی نگاه کردن از روی خشم نوشته ، تصحیف خوانی کرده. در فرهنگهای معتبر به معنی نگاه و چشم هر دو آمده و او نگاه بخشم فهمیده. ( انجمن آرا ).نهور.[ ن ُ ] ( ع اِ ) ج ِ نهر. رجوع به نَهر و نَهَر شود.
نهور. [ ن َ ] ( اِخ ) دهی است از بخش پشت آب شهرستان زابل. در 8 هزارگزی جنوب شرقی بنجار در جلگه گرم معتدل هوایی واقع و دارای 414 تن سکنه است. آبش از رودخانه هیرمند، محصولش غلات و لبنیات ، شغل اهالی زراعت و گله داری و گلیم و کرباس بافی است. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8 ).