کامران باش و به نهمت رس و بی انده زی
شادمان باش و ز جان و ز جوانی برخور.
فرخی.
به کام و همت و نهمت رسیده گیرش دست به دولت پدر و عون ایزد دادار.
فرخی.
تا بود کام دل و نهمت مهجوران وصل تا بود زینت رخساره معشوقان خال.
فرخی.
زندگانی خداوند عالم سلطان ولی النعم دراز باد در بزرگی و دولت و پادشاهی و نصرت و رسیدن به امانی و نهمت در دنیا و آخرت. ( تاریخ بیهقی ).هر نهمتی که خیزد طبعت کند تمام
هر حاجتی که افتد رایت کند تمام.
مسعودسعد.
خواهی که بخت و دولت گردند متصل با نهمت تو هیچ مکن منقطع رجا.
مسعودسعد.
بر همه کارها و نهمت هاچرخ گردنده در ضمان تو باد.
مسعودسعد.
بنگریستم ، مانع سعادت... راحتی اندک و نهمتی حقیر است. ( کلیله و دمنه ). عاجز... در کارها حیران بود و وقت حادثه سراسیمه و نالان ، نهمت بر تمنی مقصور و همت از طلب سعادت قاصر. ( کلیله و دمنه ).هر یکی پروازش از آفاق بیش
واز امید و نهمت مشتاق بیش.
مولوی.
|| قصد. میل. آهنگ. عزم. اراده همت. غایت همت : پگاه خواستن آمد نشان نهمت مرد
که روز ابر همی باز به رسد به شکار.
ابوحنیفه اسکافی.
نه هر که بست کمر راه سروری ورزیدنه هرکه داشت زره نهمت خطر دارد.
مسعودسعد.
لشکری را که عزمت انگیزدهمه بر نهمت ظفر باشد.
مسعودسعد.
به سرو ماند از آن باغ و بوستان طلبدبه ماه ماند از آن نهمت سفر دارد.
مسعودسعد.
همت و نهمت بر طلب علم دین گردانیدم. ( کلیله و دمنه ). ایلچیان به استحضار کیوک فرستاده بود تا زمام مراجعت معطوف کند و عزیمت و نهمت بر مبادرت او مصروف. ( جهانگشای جوینی ).|| ( مص ) همت بستن و قصد و اراده کردن بر چیزی. ( غیاث اللغات ). رجوع به شواهد قبلی و رجوع به نهمة شود. || حریص نمودن. ( غیاث اللغات ). رجوع به نهمة شود.
نهمة. [ ن َ م َ ] ( ع اِ ) حاجت. نیاز. ( منتهی الارب ) ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ). || شهوة در چیزی. ( از متن اللغة ).بلوغ همت و خواهش در چیزی. ( از اقرب الموارد ). || آوازی که بدان شتر را زجر کنند. ( منتهی الارب ). || بانگ : نهمةالاسد؛ بانگ شیر. نهمةالرجل کذلک. ( منتهی الارب ). ( از اقرب الموارد ). || ( مص ) رسیدن همت کسی در چیزی. ( از منتهی الارب ). رجوع به معانی اسمی شود. || حریص گردیدن. آزمندگردیدن. گویند نهمت شهوته. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). سیر ناشدن از چیزی و سخت حریص شدن. ( یادداشت مؤلف ). || بانگ برزدن به بانگ نهیم. ( از ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ). || نهم. نهیم. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رجوع به نَهم شود.