لغت نامه دهخدا
نهش. [ ن َ هَِ ] ( ع ص ) بعیرٌ نهش ؛ شتر که در باطن سپل آن نشانی باشد سوای اثرة که بر زمین آشکار گردد.( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). نَمِش. ( اقرب الموارد ) ( متن اللغة ). || نهش الیدین ؛ ستور سبک دست ،و کذا نهش القوائم. ( منتهی الارب ). خفیف الیدین. ( از اقرب الموارد ). ضعیف الیدین و القوائم. ( از متن اللغة ). || کم گوشت ، قلیل اللحم یا آنکه ران لاغر دارد. نَهش. نهیش. ( از متن اللغة ). رجوع به منهوش شود.
فرهنگ فارسی
مترادف ها
وضع، موقعیت، مسند، مقام، وضعیت، مرتبه، مکان، شغل، جایگاه، محل، موضع، نهش
پیشنهاد کاربران
نهادن، نهاد، بِنِه، نِهِ، نِهِش.
نهش مانند: دانش، رانش، کامش، نگرش، جنبش، کنش، خورش و. . .
نِهِش مصدر با شین است از ریشه ی نهادن.
نِهِش: وضع، وضعیت، موقعیت، اساس، بنیاد و. . .
پارسی را پاس بداریم: )
نهش مانند: دانش، رانش، کامش، نگرش، جنبش، کنش، خورش و. . .
نِهِش مصدر با شین است از ریشه ی نهادن.
نِهِش: وضع، وضعیت، موقعیت، اساس، بنیاد و. . .
پارسی را پاس بداریم: )
وضعیّت و چگونگی هم معنی می دهد