نهز

لغت نامه دهخدا

نهز. [ ن َ ] ( ع اِ ) اندازه. ( منتهی الارب ). زهاء. قدر. ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ). گویند: هذا نهز کذا، یعنی به اندازه آن است. ( منتهی الارب ). نُهاز. نِهاز. ( متن اللغة ). رجوع به نهاز شود. || ( مص ) زدن و راندن و دور کردن. ( از منتهی الارب ). ضرب و دفع. ( اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ) ( از تاج المصادر بیهقی ). || جنبانیدن. ( تاج المصادر بیهقی ). سر جنبانیدن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). حرکت دادن سر را. ( از متن اللغة ). || بر سینه برخاستن ستور به رفتن. ( منتهی الارب ). به سینه برخاستن ستور برای سیر و رفتن. ( از اقرب الموارد ) ( ازمتن اللغة ). || سر زدن گوساله و شتربچه پستان مادر را. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). لهز. ( اقرب الموارد ) ( متن اللغة ). || دلو در آب چاه زدن تا پر شود. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). تکان دادن دلو را در آب تا پر شود. ( از متن اللغة ). || بیرون کشیدن دلو از چاه. ( از اقرب الموارد ). نزع. ( از متن اللغة ). || سپوختن. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ). || نهضت و برخاستن برای گرفتن چیزی. ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ). || نزدیک شدن. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ). گویند: نهزالمولود الفطام ؛ اذا قرب من الفطام ، و هو ناهز و هی ناهزة. ( از اقرب الموارد ).

نهز. [ ن َ هَِ ] ( ع اِ ) شیر بیشه. ( منتهی الارب ). اسد. ( متن اللغة ) ( اقرب الموارد ).

نهز. [ ن ُ هََ ] ( ع اِ ) ج ِ نهزة. رجوع به نُهزَة شود.

فرهنگ فارسی

( اسم ) جمع نهزت

پیشنهاد کاربران

بپرس