نهره
/nahre/
لغت نامه دهخدا
نهره. [ ن َ رَ / رِ ] ( اِ ) آنین نهره باشد به زبان آذربایگان. ( نسخه ای از لغت فرس اسدی ص 372، از یادداشت مؤلف ). آنین نهره بود که ماست و دوغ از یکدیگر جدا کنند. ( حفان ). چیزی که بدان ماست و دوغ از یکدیگر جدا کنند. ( اوبهی ). چیزی است که بدان روغن را از دوغ جدا کنند. ( از برهان ) ( از آنندراج ). آنین چیزی بود چون نیم خنبی کوچک و بزرگتر نیز باشد و سر فراخ نیز باشد و در این ولایت آن را نهره خوانند و دو دسته و یک دسته بود و سفالین ، و اندر او دوغ زنند و بجنبانند تا کره از دوغ جدا شود. ( از نسخه ای از لغت نامه اسدی ، از یادداشت مؤلف ). کوزه فراخ دهانه. ( یادداشت مؤلف ). شیرزنه خواه از چوب باشد یا از پوست. ( ناظم الاطباء ) :
شده ست شومله پنگان و ممحضه نهره
چنانکه هیطله پاتله مرجل است لوید.
( نصاب سلک الجواهر ) ( فرهنگ نظام ، از حاشیه برهان ).
فرهنگ فارسی
ربودگی دغره خلسه اختلاس یا خوندگی .
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
پیشنهاد کاربران
در زبان ترکی وسیله ای از پوست بز مثل مشک که در ان کره و پنیر درست میکنند
کرہ گیر