نهد

لغت نامه دهخدا

نهد.[ ن َ ] ( ع اِ ) هرچیز بلند و برآمده. ( منتهی الارب ). ناتی و مرتفع از هر نوعی. ( از متن اللغة ). شی مرتفع.( اقرب الموارد ). || ثدی. پستان را گویند بسبب برآمدگی آن. ( از اقرب الموارد ). || شیربیشه. ( منتهی الارب ). اسد. ( متن اللغة ) ( اقرب الموارد ). || زبد. ( اقرب الموارد ). نهید. نهیدة. نهدة. ( متن اللغة ). رجوع به نهدة شود. || ( ص ) جوانمرد که به معضلات امور آهنگ نماید. ( منتهی الارب ). مرد کریم که به معالی امور برخیزد. ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ). || اسب نیکو تندار پرگوشت بلند اطراف. ( منتهی الارب ) ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ). اسب بلند. ( مهذب الاسماء ). اسب بلند و توزی. ( دستورالاخوان ). || زورمند درشت اندام. قوی ضخم. ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ). || ( مص ) برخاستن بسوی دشمن. نهود. نَهَد. ( از منتهی الارب ). برخاستن و به قتال با دشمن آغازیدن. ( از متن اللغة ). قد علم کردن و به پیکار خصم شتافتن. نَهَد. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || بزرگ شمردن یابزرگ کردن هدیه را. ( از منتهی الارب ). بزرگ داشتن هدیت را. ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ). نَهَد. ( اقرب الموارد ). || شکل گرفتن و برآمدن بر سینه ٔدخترکان. نهود. ( از متن اللغة ). رجوع به نهود شود.

نهد. [ ن َ / ن ِ ] ( ع اِ ) نفقه و هزینه ای که در سفر هر یک از رفیقان برابر یکدیگر برآورند. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). هزینه و سهمی که به تساوی همرزمان هنگام مناهده و جنگ با دشمن بپردازند. ( از متن اللغة )( از اقرب الموارد ) ( از ابن اثیر ). عون. ( متن اللغة ).

نهد. [ ن ُ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ نهداء. ( ناظم الاطباء ).

نهد. [ ن َ هََ ] ( ع مص ) نهد. رجوع به نَهْد شود.

نهد. [ ن َ ] ( اِخ ) نام طایفه ای است از اعراب. ( از انساب سمعانی ). قبیله ای است به یمن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

نام طایفه ای است از اعراب ٠ قبیله ای است به یمن ٠

فرهنگ معین

(نَ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - هرچیز برآمده و مرتفع . ۲ - پستان .

پیشنهاد کاربران

بپرس