نهادنی. [ ن ِ / ن َ دَ ] ( ص لیاقت ) که ازدر نهادن است. قابل نهادن. رجوع به نهادن شود. || لایق ذخیره کردن. آنکه یخنی کردن آن لازم آید. ( یادداشت مؤلف ). رجوع به نهادن شود. || مقررکردنی. تعیین کردنی : اکنون اگر خداوند مسعود بیند این ولایت بر بنده عیسی نگاهدارد و بنهد آنچه نهادنی باشد. ( تاریخ بیهقی ص 242 ). آنچه گفتنی و نهادنی بوده بنهادند و بگفتند. ( تاریخ بیهقی ص 395 ). بدان وقت که امیر محمود از گرگان قصد ری کرد میان امیران مسعود و محمد مواضعتی که نهادنی بود بنهاد. ( تاریخ بیهقی ص 126 ).
فرهنگ فارسی
که از در نهادن است . قابل نهادن . یا لایق ذخیره کردن . آنکه یخنی کردن . یا اکنون اکر خداوند مسعود بینداین ولایت بر بنده عیسی نگاهدارد وبنهد آنچه گفتنی و نهادنی بوده بنهادند و بگفتند . بدان وقت که امیر محمود از گرگان قصدری کرد میان امیران مسعود و محمد مواضعتی که نهادنی بود بنهاد ٠