خواجه ابوالقاسم از ننگ تو
برنکند سر به قیامت ز گور.
رودکی.
نباشد از این کارتان شرم و ننگ خور و خواب و آرام بر کوه و سنگ.
فردوسی.
مرا کشتن آسان تر آید ز ننگ اگر بازمانم به سختی ز جنگ.
فردوسی.
تو را آمدن نزد من ننگ نیست چو با شاه ایران مرا جنگ نیست.
فردوسی.
ببین تا سواران این انجمن نهند اینچنین ننگ بر خویشتن.
فردوسی.
ز ره بازگردید و نامد به جنگ تو گفتی که از من ورا بود ننگ.
فردوسی.
دگرهرکه دارد ز هر کار ننگ بود زندگانی و روزیش تنگ.
فردوسی.
از ننگ آنکه شاهان باشند بر ستوران بر پشت ژنده پیلان این شه کند سواری.
منوچهری.
میر فرمودت برو یک بیت او را کن جواب بود سالی و نکردی ننگ باشد بیش از این.
منوچهری.
زآن جانب خویش ننگرد زین سواز ننگ حقارت و ز بی قدری.
منوچهری.
به گیتی کسی مرد این جنگ نیست اگر تو نیاری بدین ننگ نیست.
اسدی.
زآن کش تو خداوند می پسندی ننگ است مرا گر بود همالم.
ناصرخسرو.
کار خر است سوی خردمند خواب و خورننگ است ننگ با خرد ازکار خر مرا.
ناصرخسرو.
از در سلطان ننگ است مرا زیراک من به نیکو سخنان بر سر سرطانم.
ناصرخسرو.
اقرار کرده بر گنه خود به سرّ و جهرنی شرم از صغیره و نی از کبیره ننگ.
سوزنی.
- از ننگ کسی ( چیزی ) ؛ به علت عار داشتن از آن و پست و پلید و موجب ننگ و سرشکستگی دانستن آن : خلقند پرخلاف و شیاطین مر انس را
ننگند و هم ز ننگ نسوزد شهابشان.
خاقانی.
من آبم که چون آتشی زیر دارم ز ننگ زمین در هوا می گریزم.
خاقانی.
بیشتر بخوانید ...