ز تنْشان ببرّد نمیدی روان
بگیرد بدانم خدای جهان.
فردوسی.
روی امیدت به زیر گرد نمیدی است گَرْت گمان است کاین سرای قرار است.
ناصرخسرو.
تا فرودآئی به آخر گرچه دیربر در شهر نمیدی لامحال.
ناصرخسرو.
اندر آن آذین آئین وفا راست امیدای نمیدی اگر آذین کند آیین نکند.
سوزنی.