نمگین. [ ن َ ] ( ص مرکب ) نم آگین. نمناک. ( آنندراج ). نمدار. تر. مرطوب. ( ناظم الاطباء ). بانم. نمگن : سماروغ گیاهی بود که اندر جاهای نمگین روید. ( لغت نامه اسدی ). چون آهن کی در خاک نمگین بماند ژنگار برآرد. ( سندبادنامه ص 45 ).- دیده نمگین ؛ چشم اشک آلود : دانست که با سینه غمگینم و با دیده نمگین.خواجه عبداﷲ انصاری.