این چنان زرین نمکدان بر بلورین مائده
وآن چنان چون در غلاف زر سیمین گوشوار.
منوچهری.
از برای خوان کعبه ماه در ماهی دو بارگاه سیمین نان و گه زرین نمکدان آمده.
خاقانی.
پیر خِرَد طفل وار می مزد انگشت من تا سر انگشت من یافت نمکدان او.
خاقانی.
کآب جگر چشمه حیوان اوست چشمه خورشید نمکدان اوست.
نظامی.
|| کنایه از دهان معشوق و محبوب. ( برهان قاطع ) ( از انجمن آرا ) ( از آنندراج ) : این شوربخت دل به نمکدان لعل تو
تشنه تر است هرچه از او بیشتر خورد.
جمال الدین.
از لبت شیر روان بود که من می گفتم این شکر گِردِ نمکدان تو بی چیزی نیست.
حافظ.
نمکدانی به تنگی چون دل مورنمک چندان که در گیتی فتد شور.
؟ ( از آنندراج ).
- نان و نمکدان شکستن ؛ کفران نعمت و ناسپاسی کردن : نان بشکند همی و نمکدان را
صدقش مبین و مهر مپندارش.
ناصرخسرو.
- نمک خوردن و نمکدان شکستن ؛ کنایه از کافرنعمتی و کفران نعمت کردن. رجوع به همین ترکیب ذیل نمک خوردن شود.- نمکدان بر زخم سرنگون بودن ( بر زخم شکستن ) ؛ کنایه از مبالغه در کاوش زخم است. ( آنندراج ). مرادف نمک بر زخم پاشیدن :
نمکدانش به داغم سرنگون است
نمک داند که حال زخم چون است.
زلالی ( از آنندراج ).
بهارش شور بلبل رنگ بسته نمکدان ها به زخم گل شکسته.
غنیمت ( از آنندراج ).
- نمکدان در آتش افکندن ؛ کنایه از شور و غوغا کردن و فتنه انگیختن باشد. ( آنندراج ).رجوع به ترکیب نمک بر ( در ) آتش افکندن ذیل نمک شود.- نمکدان شکستن ؛ کنایه از حق ناشناسی کردن و بی وفائی ورزیدن. ( برهان قاطع ). نمک به حرامی. ( آنندراج ). حق نشناسی و خیانت. ( انجمن آرا ).
نمکدان. [ ن َ م َ ] ( اِخ ) دهی است از بخش قشم شهرستان بندرعباس که یکصد تن سکنه دارد. آبش از چاه ، محصولش غلات ، شغل اهالی صید ماهی و کرایه کشی است. در این ده معدن نمک وجود دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8 ).بیشتر بخوانید ...