هرگه رسید غم به سر خوان قسمتم
لخت دلی به رسم نمک چش گرفته است.
طالب ( از آنندراج ).
به نیم بوسه مرا سیر کن ز نعمت حسن که هست از شکم سیر به نمک چش تو.
مسیح ( از آنندراج ).
|| ( اِ مرکب ) کنایه از چیز قلیل. ( آنندراج ). مزه. چاشنی. نمونه. مقدار اندک و خرده. ( ناظم الاطباء ) : نمک چشی به کلیم امیدوار بده
ز خوان وصل تو اهل هوس چو سیر شوند.
کلیم ( از آنندراج ).
قاسم اینگونه اگر گریه برون خواهی دادشور دریا ز سرشک تو نمک چش باشد.
قاسم ( از آنندراج ).