نمک چش

لغت نامه دهخدا

نمک چش. [ ن َ م َ چ َ / چ ِ ] ( اِمص مرکب ) نمک چشیدن. ( غیاث اللغات ). پاره ای طعام چشیدن برای دریافتن نمک آن و به مجاز به معنی مطلق چشیدن مستعمل است. ( آنندراج ).نمک چشه کردن. نمک غذائی را چشیدن برای تشخیص مزه و اندازه نمک آن و اندکی از غذائی خوردن :
هرگه رسید غم به سر خوان قسمتم
لخت دلی به رسم نمک چش گرفته است.
طالب ( از آنندراج ).
به نیم بوسه مرا سیر کن ز نعمت حسن
که هست از شکم سیر به نمک چش تو.
مسیح ( از آنندراج ).
|| ( اِ مرکب ) کنایه از چیز قلیل. ( آنندراج ). مزه. چاشنی. نمونه. مقدار اندک و خرده. ( ناظم الاطباء ) :
نمک چشی به کلیم امیدوار بده
ز خوان وصل تو اهل هوس چو سیر شوند.
کلیم ( از آنندراج ).
قاسم اینگونه اگر گریه برون خواهی داد
شور دریا ز سرشک تو نمک چش باشد.
قاسم ( از آنندراج ).

فرهنگ فارسی

نمک چشیدن ٠ پار. طعام چشیدن برای دریافتن نمک آن و به مجاز به معنی مطلق چشیدن مستعمل است ٠ نمک چشه کردن ٠ نمک غذائی را چشیدن برای تشخیص مزه و انداز. نمک آن و اندکی از غذائی خوردن ٠

پیشنهاد کاربران

بپرس