نداری نمک سودو هیزم نه نان
نه شب دوک ریسی همی چون زنان.
فردوسی.
نماندم نمک سود و هیزم نه جونه چیزی پدید است تا جو درو.
فردوسی.
و دایه را باید از نمک سود وغذاهای بد پرهیز کند. ( ذخیره خوارزمشاهی ). گوشت نمک سود گرم و خشک باشد به سبب نمک و دیر گوارد. ( ذخیره ٔخوارزمشاهی ).ما که از دست روح قوت خوریم
کی نمک سود عنکبوت خوریم.
سنائی.
بسا تشنه که بر پندار بهبودفریب شوره ای کردش نمک سود.
نظامی.
کبابی باید این خوان را نمک سودمگس در پای پیلان کی کند سود.
نظامی.
چو مستی مرد را بر سر زنددودکبابش خواه تر خواهی نمک سود.
نظامی.
- نمک سود کردن ؛ نمک پاشیدن. نمک زدن. ( ناظم الاطباء ). به نمک آغشتن. در نمک خواباندن. در نمک پروردن.