نموک

لغت نامه دهخدا

نموک. [ ن َ ] ( اِ ) نشانه تیر. هدف. ( از برهان قاطع ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). ظاهراً مصحف تموک است. ( یادداشت مؤلف ). رجوع به تموک شود. || ( ص ) نمور. ( فرهنگ فارسی معین ). نم دار. پرنم. بر اثر رطوبت بوی ِ نا گرفته.

فرهنگ فارسی

( صفت ) نمور.

فرهنگ عمید

۱. نمناک، نم دار، مرطوب.
۲. (اسم ) هدف، نشانۀ تیر.

پیشنهاد کاربران

نموک: نم دار. پرنم
( ( آهسته مانند آنکه تو خواب حرف بزند گفت:" تو این آب و هوای نموک اگه آدم اینم نکشه چکار کنه؟ رطوبت مغز استخون آدم رو می خیسونه. ببین سیگار چجوری از هم وا میره. ) ) ( صادق چوبک، چرا دریا توفانی شده بود. )

بپرس