نمونش. [ ن ُ ن ِ / ن ِ ن ِ ] ( اِمص ) راهنمائی. ( فرهنگ فارسی معین ). نمودن. دلالت کردن. نشان دادن. رجوع به نمون و نمودن شود : گفت تا باشد از نمونش رای گفتن از ما و ساختن ز خدای.نظامی.مرد سرهنگ از آن نمونش راست از سر خون آن صنم برخاست.نظامی.|| ( اِ ) نمودار.( فرهنگ فارسی معین ).