نمور. [ ن َ ] ( ص مرکب ) بسیارنم. نمگین. || بوی نمور؛ بوی نم چنانکه درزیرزمین های مرطوب و نان و آرد مانده در رطوبت و کپره زده. از نم به معنی ندا و «َ-ور» به معنی دارنده و «َ-ور» از قبیل گنجور و رنجور و دستور. ( از یادداشت مؤلف ). || جای نم دار. ( از یادداشت مؤلف ). نمناک. نمدار. نموک. مرطوب. ( فرهنگ فارسی معین ). نمور. [ ن ُ ] ( ع اِ ) ج ِ نمر. رجوع به نَمِر شود : میزبانان من سیوف و رماح میهمانان من کلاب و نمور.
مسعودسعد.
فرهنگ فارسی
( صفت ) نمناکنمدارنموک مرطوب . جمع نمر است
فرهنگ معین
(نَ ) (ص . ) نمناک ، مرطوب .
گویش مازنی
/namoor/ نمناک
اصطلاحات و ضرب المثل ها
معنی اصطلاحات عامیانه و امروزی -> نمور ( نموره ) جزیی، کوچک، کمی